پایگاه خبری خانه فوتبال:

زن مطلقه،زنی است که از همسرش جدا شده و صیغه طلاق در مور او و همسرش اجرا شده است.نگاهی جالبی در جامعه به زنان مطلقه نمی شود.مردم باید درک درستی از طلاق و زنان مطلقه پیدا کنند

زن مطلقه جوان به چه چیز تن داد و در دام افتاد

رکنا/زن تبریزی که جویای کار در فضای مجازی بود، بعد از برخورد با یک آگهی کار در منزل و همکاری با آنان، به اتهام پولشویی و کلاهبرداری به پلیس فتا احضار شد.
زنی با ظاهر ژولیده و چادر به سر مقابل پلیس فتا نشسته است، روی پله های مقابل پلیس فتا نشسته و دست راستش را تکیه گاه پیشانی اش قرار داده است؛ با آنکه نصف صورتش را پوشانده، اما کاملا مشخص است که سنش حتی به 40 هم نمی رسد. غم و اندوه درونی اش به وضوح در چشمانش نمایان است؛ مدام آه می کشد و انگار کلافه است. مدام این سو و آن سو را نگاه می کند، به نظر می رسد انتظار چیزی یا کسی را می کشد.  
احساس می کنم مشکل بزرگی دارد که حالش این گونه دگرگون است و در این سرمای سوزناک این گونه روی پله ها نشسته است؛ نزدیکش می شوم تا پای صحبت و درد و دل هایش بنشینم؛ خودم را که خبرنگار معرفی می کنم خوشحال می شود و این گونه پای صحبت را باز کرده و از علت حضورش در این مکان نظامی می گوید:

راز تلخ زن مطلقه بیچاره

37 سال سن دارم و در این 37 سال حتی یک بار هم پایم به کلانتری و... باز نشده است؛ درست است که از نظر مالی در تنگا هستم ولی تا به الان دستم را مقابل کسی دراز نکردم. دو بچه قد و نیم قد دارم که مدتی قبل از پدرشان جدا شدم. حضانت بچه هایم را هم در عوض بخشیدن مهریه ام از همسرم گرفتم.
از زمان جدایی مجبور شدم کار کنم تا از عهده خرج و مخارج زندگی خودم و دو تا فرزندم برآیم؛ باز اگر مهریه ام را گرفته بودم می توانست جوابگوی اندک مخارج زندگی ما باشد، اما چه کنم که طاقت دوری از بچه هایم را نداشتم.
مدتی در منزل مردم به عنوان خدمتکار کار کردم اما نتوانستم زیاد دوام بیاورم چرا که با دو فرزند کوچک این کار برایم مقدور نبود؛ بنابراین مجبور شدم دنبال کار دیگری بگردم که در فضای مجازی با آگهی جالبی روبررو شدم. آگهی کار در منزل بدون نیاز به هیچ سرمایه!
توضیحات آگهی را به دقت خواندم و متوجه شدم تنها کاری که باید انجام دهم این بود که از طریق مبالغی که به حسابم واریز می کنند رمز ارز خریداری کرده و برای آنان بفرستم؛ در این میان هم 10 درصد سود به من خواهد رسید. خیلی خوشحال شدم، هم می توانستم بالای سر بچه هایم باشم و از آنان مراقبت نمایم و هم درآمدی داشته باشم؛ این بود که با آگهی دهنده تماس گرفته و برای همکاری اعلام آمادگی نمودم.
او هم شرایط را کامل برایم توضیح داد و گفت به عنوان مثال ما یک میلیارد تومان پول به حساب تو واریز می کنیم تو نیز به مبلغ 900 میلیون تومان رمز ارز می خری و برای ما می فرستی، صد میلیون تومان هم برای خودت برمی داری. خوشحالی من حد و مرز نداشت آنقدر خوشحال بودم که دلم می خواست سریع کاری که گفته بودند را برایشان انجام دهم. وقتی پول را برایم واریز کردند من هم طبق گفته آنان عمل کردم و رمز ارز را خریداری و برایشان فرستادم.
اما چند روزی از ماجرا نگذشته بود که احضاریه ای به دستم رسید، نمی دانستم برای چیست؛ آخه من که کار خلافی مرتکب نشده بودم پس این احضاریه برای چیست. خودم را به پلیس فتا رساندم ولی وقتی به اینجا رسیدم و مامور مربوطه ماجرا را برایم توضیح داد انگار دنیا روی سرم خراب شد؛ هاج و واج به دهان مامور چشم دوخته بودم و نمی توانستم کلماتی را که از زبانش بیرون می آید تفسیر و حلاجی نمایم.

من؛ من متهم به پولشویی و کلاهبرداری آن هم به مبلغ 10 میلیارد ریال شده بودم؛ خدای من حالا با این مصیبتی که بر سرم آمده چیکار باید بکنم.
آنان مرا مسئول این جابجایی از حساب شخص دیگری می دانند و می گویند 10 میلیارد ریالی که از حساب فلان شهروند برداشت شده است به حساب تو واریز گشته و تو باید الان تمام آن 10 میلیارد ریال را به صاحب اصلی آن که از حسابش برداشت کردی عودت دهی؛ در غیر این صورت تمام عواقب قانونی آن متوجه تو خواهد بود.
برایشان توضیح دادم و گفتم که من از ماجرا خبر ندارم و من آن پول را برداشت نکردم؛ اما آنان مرا قانونا مسئول می دانند چرا که پول به حساب من واریز شده است. حال نمی دانم با این مصبیتی که بر سرم آمده چه کنم و 10میلیار ریال از کجا بیاورم و بدهم. کم مانده است که سکته کنم. ای کاش قبل از اینکه پیشنهاد همکاری آن کلاهبردار را که هیچ نشانی هم از او نمی دانم قبول کنم، اندکی پرس و جو و تحقیق می کردم و به همین راحتی در دام وی گرفتار نمیشدم؛ اصلی ترین مسئله ای که مرا فریب داد وسوسه دریافت 100میلیون تومان بود؛ آخر این پول برای من، یک زن تنها با دو تا بچه که هیچ درآمدی هم ندارم، پول زیادی به حساب می آید اما الان باید 10برابر آن پول را عودت دهم. واقعا نمی دانم چه خاکی بر سرم بریزم.

جمله آخر را با بغض گفت و اشک از گوشه چشمانش بر گونه اش سرازیر شد. سرش را پایین انداخت، با چادر صورتش را پوشاند و اشک ریخت.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: